که موی را ببیند، که چشمی تیزبین داشته باشد و موی را ببیند و تشخیص دهد، (از یادداشت مؤلف)، باریک بین، تیزبین، (از یادداشت مؤلف) : سنانش از موی باریکی سترده ز چشم موی بینان موی برده، نظامی
که موی را ببیند، که چشمی تیزبین داشته باشد و موی را ببیند و تشخیص دهد، (از یادداشت مؤلف)، باریک بین، تیزبین، (از یادداشت مؤلف) : سنانش از موی باریکی سترده ز چشم موی بینان موی برده، نظامی
حلاق. (دهار). موی تراش. موی پیرای. موی استر. مزین. آینه دار. حلاق. دلاک. سلمانی. گرا. گرای. (یادداشت مؤلف) : چون ساعتی ببود و وقت آن آمد که شیخ موی بردارد، موی ستر پیش شیخ آمد. (اسرارالتوحید ص 108). مزد کردم پسری موی ستر را یک روز نتوانست به یک هفته از او موی سترد. سوزنی. و رجوع به موی ستردن شود، که موی برد، چون نوره و امثال آن. (یادداشت مؤلف)
حلاق. (دهار). موی تراش. موی پیرای. موی استر. مزین. آینه دار. حلاق. دلاک. سلمانی. گرا. گرای. (یادداشت مؤلف) : چون ساعتی ببود و وقت آن آمد که شیخ موی بردارد، موی ستر پیش شیخ آمد. (اسرارالتوحید ص 108). مزد کردم پسری موی ستر را یک روز نتوانست به یک هفته از او موی سترد. سوزنی. و رجوع به موی ستردن شود، که موی برد، چون نوره و امثال آن. (یادداشت مؤلف)
رو گرفتن. حجاب بر چهره گرفتن. رجوع به روبسته شود، زفت شدن و غلظت پیدا کردن روی مایعی چون شیر و آش و ماست پس از سرد شدن و غیره. (یادداشت مؤلف) ، صاحب آنندراج ذیل رو بستن دماغ گوید: مرادف گرفتن است: دماغم بسته رو بر نکهت گل به عطر بیخودی بگشاد آغوش. طالب آملی (از آنندراج)
رو گرفتن. حجاب بر چهره گرفتن. رجوع به روبسته شود، زفت شدن و غلظت پیدا کردن روی مایعی چون شیر و آش و ماست پس از سرد شدن و غیره. (یادداشت مؤلف) ، صاحب آنندراج ذیل رو بستن دماغ گوید: مرادف گرفتن است: دماغم بسته رو بر نکهت گل به عطر بیخودی بگشاد آغوش. طالب آملی (از آنندراج)
عصب بستن. (آنندراج). بستن وترعرقوب، بنا نهادن. (آنندراج). بنیاد گذاردن. پایه و بن نهادن. ساختن بنلاد و پایۀ بنا. بنوری برآوردن دیوار. محکم کردن بن دیوار و بنا: نه در قمر دل و نی در جدی توان بستن بر آب و آتش حاشا که پی توان بستن دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی هم از غبار دل ماش پی توان بستن. مسیح کاشی
عصب بستن. (آنندراج). بستن وترعرقوب، بنا نهادن. (آنندراج). بنیاد گذاردن. پایه و بن نهادن. ساختن بنلاد و پایۀ بنا. بنوری برآوردن دیوار. محکم کردن بن دیوار و بنا: نه در قمر دل و نی در جدی توان بستن بر آب و آتش حاشا که پی توان بستن دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی هم از غبار دل ماش پی توان بستن. مسیح کاشی
گیسو جمع کردن، به هم پیچیدن و دسته کردن تارهای موی، کنایه از مستعد و آماده شدن و مهیا گشتن باشد. (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان). از معنای نخستین یعنی بستن موی برای چست و چالاک و آماده شدن در جنگ و سواری توسعاً به معنی مستعد و آماده شدن می آید: به سرخیلی فتنه بربست موی سوی تاجگاه تو آورد روی. نظامی
گیسو جمع کردن، به هم پیچیدن و دسته کردن تارهای موی، کنایه از مستعد و آماده شدن و مهیا گشتن باشد. (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان). از معنای نخستین یعنی بستن موی برای چست و چالاک و آماده شدن در جنگ و سواری توسعاً به معنی مستعد و آماده شدن می آید: به سرخیلی فتنه بربست موی سوی تاجگاه تو آورد روی. نظامی
اطراف کرت زراعت را بالا آوردن. قطعه زمینی را برای زراعت وسهولت آبیاری کرت بندی کردن. رجوع به مرزبندی شود، بستن مرز در تداول سیاسی، ممنوع کردن رفت و آمد اتباع دو مملکت همسایه را به کشور یکدیگر
اطراف کرت زراعت را بالا آوردن. قطعه زمینی را برای زراعت وسهولت آبیاری کرت بندی کردن. رجوع به مرزبندی شود، بستن مرز در تداول سیاسی، ممنوع کردن رفت و آمد اتباع دو مملکت همسایه را به کشور یکدیگر
پینه بستن دست از کار. (یادداشت مؤلف) : شثن، شوخ بستن دست. کنب، شوخ بستن دست از عمل. (منتهی الارب). درشت و سخت و هنگفت شدن دست از کار و محنت و مزدوری و پینه بستن آن. (ناظم الاطباء)
پینه بستن دست از کار. (یادداشت مؤلف) : شَثَن، شوخ بستن دست. کَنَب، شوخ بستن دست از عمل. (منتهی الارب). درشت و سخت و هنگفت شدن دست از کار و محنت و مزدوری و پینه بستن آن. (ناظم الاطباء)
خود را گرد کردن جستن را چنانکه شیر و ببر و پلنگ و گربه و مانند آن. ابتدای حملۀ ددگان چون شیر وببر و پلنگ. خود را برای جستن گرد کردن، چنانکه درنده ای به سوی آدمی یا بچه گربه ای چون رسنی بر زمین کشند. جمع کردن شیر و ببر و پلنگ خود را به جانب دامی جستن از دور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، حمله کردن سباع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خود را گرد کردن جستن را چنانکه شیر و ببر و پلنگ و گربه و مانند آن. ابتدای حملۀ ددگان چون شیر وببر و پلنگ. خود را برای جستن گرد کردن، چنانکه درنده ای به سوی آدمی یا بچه گربه ای چون رسنی بر زمین کشند. جمع کردن شیر و ببر و پلنگ خود را به جانب دامی جستن از دور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، حمله کردن سباع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
گلوله باران کردن جایی را. در زیر آتش توپخانه قرار دادن مکانی را: توپ بستن محمدعلیشاه مجلس شورای ملی را در مبارزه باآزادیخواهان و مشروطه طلبان. رجوع به توپ بندی شود
گلوله باران کردن جایی را. در زیر آتش توپخانه قرار دادن مکانی را: توپ بستن محمدعلیشاه مجلس شورای ملی را در مبارزه باآزادیخواهان و مشروطه طلبان. رجوع به توپ بندی شود
متصل ساختن چوب بچیزی، چوب زدن خاصه بر کف پای کسی. - به چوب بستن یا بچوب بستن کسی را، پای او رابه فلک گذاشتن و با ترکه زدن. (یادداشت مؤلف). پای کسی در فلک کردن و بکف پای او چوب زدن. (یادداشت مؤلف)
متصل ساختن چوب بچیزی، چوب زدن خاصه بر کف پای کسی. - به چوب بستن یا بچوب بستن کسی را، پای او رابه فلک گذاشتن و با ترکه زدن. (یادداشت مؤلف). پای کسی در فلک کردن و بکف پای او چوب زدن. (یادداشت مؤلف)